0
0
Subtotal: ۰ تومان

سبد خرید شما خالی است.

پدیدارشناسی

پدیدارشناسی

پدیدارشناسی روشی است که به کمک آن می توان آگاهی و تجربه افراد متعدد از مفاهیم و پدیده ها را بدون واسطه دریافت کرد. اذهانی که به شکل های متفاوت قوام یافته اند، تفاسیر متفاوتی از جهان پدید خواهند آورد. اشیاء و پدیده های جهان به شکل های گوناگون خودشان را به انسان ها می نمایاند و آگاهی هر فرد تحت تاثیر تجربه شخصی او از جهان پیرامونش است. از دیدگاه پدیدارشناختی، ادراک همواره ادراکِ یک پدیده است و ادراک بدون وجود پدیده ها بی محتواست پس ما باید توجه مان را به سوی خودِ اشیاء معطوف کنیم. هدف اصلی پدیدارشناسی کشف تجارب مختلف افراد از پدیده مورد بررسی، جهت رسیدن به ماهیت و جوهره واقعی آن پدیده یا مفهوم است. پیش فرض پدیدارشناسی این است که جهان و پدیده های آن در بیرون انسان قرار گرفته اند و انسان می تواند هم چون آینه ای آشکارساز، تصویری از آن دریافت کند. انجام پژوهش پدیدارشناسی نیازمند آشنایی کامل با فلسفه و اسلوب اجراییِ خاصّ خودش است. روش پدیدارشناسی در کنار گراندد تئوری (نظریه داده بنیاد)، تحلیل تم (مضمون)، روایت پژوهی (تحلیل روایت)، فرامطالعه و اقدام پژوهی یکی از مهمترین رویکردها در روش تحقیق کیفی می باشد.


تاریخچه پدیدارشناسی

نخستین تلاش برای معرفی مفهوم پدیدارشناسی به کارهای هوسرل (۱۸۵۹-۱۹۳۸) باز می گردد. هوسرل اعتقاد داشت که بین عین و ذهن جدایی وجود ندارد و پدیدارها برای وی پوسته نازکی از واقعیت نیستند که در پسِ آنها ذات اشیاء وجود داشته باشند. هوسرل ماهیت یا ذات پدیدارها را در اشیای فی نفسه پشت آن ها قرار نمی داد، بلکه ماهیت پدیدارها را ذاتیِ آن ها می دانست، ماهیاتی که به وضوح قابل درک هستند. در حقیقت پدیدارشناسی تفکیک بین عین و ذهن را صحیح نمی داند؛ یعنی نه مانند عینی گرایان انسان را به کناری می نهد و او را منفعل می داند و نه تمام نقش را به او می دهد، بلکه پدیدارشناسی بر هر دوی این ها تمرکز می کند. دکارت در فلسفه جدید بر این عقیده بود که جهانی ثابت وجود دارد که بیرون از ذهن انسان هاست و انسان به قوه تعقل قادر به شناخت کامل نسبت به آن است. به عبارت دیگر جهانِ بیرون و ذهن، از یکدیگر مستقل هستند. منظور او از قوه تعقل استفاده از حواس برای اندازه گیری دقیق چیزهاست. لذا استفاده از روش های علوم طبیعی برای بررسی پدیده های جهان را پیشنهاد می داد. واضح است که آن چه دکارت بر آن پافشاری می کرد دقیقاً نقطه مقابل پدیدارشناسی است. زیرا از منظر پدیدارشناسی پدیده مستقل یا خارج از ذهن انسان ها وجود ندارد و هر آن چه در ذهن وجود دارد همان است که افراد آن را به شکل های مختلفی در عین تجربه کرده اند. یعنی این ذهنیت انسان هاست که موجب پدیدار شدن عینیت ها می شود. از این رو، نمی توان افتراقی بین عین و ذهن قائل شد. بنابراین دوگانگی بین عین و ذهن نتیجه حاکم شدن علوم طبیعی بر عرصه های مختلف زندگی بشر است و باید از میان برداشته شود.

با توجه به آن چه گفته شد استفاده از روش تحقیق پدیدارشناسی می تواند چارچوبی جدید برای دسترسی به واقعیت ناب پدیده ها باشد. این روش می تواند نگرش و شیوه ای ذهنی و سیستماتیک، برای توصیف عمیق تجربیات زندگی و معنی دادن به آن ها باشد. به زعم مورس یکی از مزایای این روش این است که در آن هیچ متغیری دستکاری نمی شود و هیچ یک از متغیرهای زمینه ای کنترل نمی شود. در این روش داده های کیفی از نگاه عمیق به پدیده ها به دست می آید و پژوهشگر را قادر می سازد تعریف وسیعی از یک پدیده را که تقریباً تمام وقایع تجربه شده افراد را در بر می گیرد، مورد استفاده قرار دهد. در واقع روش پدیدارشناسی، روشی است که به ما کمک کند تا معنا و ماهیت تجربه های زیسته (تجربه مستقیم و شخصی هر فرد) افراد از پدیده های جهان را بهتر بدانیم. در بسیاری از تحقیقات دانشگاهی پس از تدوین مدل با استفاده از روش تحقیق کیفی نظیر پدیدارشناسی، مدل به دست آمده را با روش تحقیق کمی، تصمیم گیری چند معیاره و روش های آماری تلفیق می کنند.


بنیان های فلسفی و رویکردهای پدیدارشناسی

پدیدارشناسی از دو کلمه یونانی فنومنن به معنای پدیدار و لوگوس به معنای دلیل یا شناخت، گرفته شده است. پدیدار به معنای اشیاء است آن طور که برای ما ظاهر می شوند. پدیدارشناسی به مطالعه پدیدارها می پردازد. به عبارتی در این روش به مطالعه چگونگی پدیدار شدن شدن چیزها برای افراد یا چگونگی تجربه کردن پدیده ها توسط افراد پرداخته می شود. به بیان ساده، پدیدارشناسی توصیف یا تفسیر چیزهایی است که افرد آن ها را تجربه می کنند.

روش پدیدارشناسی می تواند در طیف وسیعی از تحقیقات علوم انسانی مورد استفاده قرار گیرد. بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی به دنبال فهم جوهره پدیده های بی شماری هستند که در پیرامون انسان ها قرار دارند. این امر با روش های معمول اثبات گرایی امکان پذیر نیست. همچنین در حوزه های تخصصی تر مانند سازمان ها، تبلیغات و رفتار مصرف کننده، پدیدارشناسی می تواند به عنوان یک استراتژی پژوهشی قابل اتّکا، راهگشای پژوهشگران در دست یابی به واقعیت نابِ پدیده ها باشد.

پدیدارشناسی به عنوان یکی از زیر مجموعه های پارادایم تفسیری، شاخه ای از فلسفه محسوب می شود. پدیدارشناسی را می توان زاده بحران در علوم دانست. پدیدارشناسی تلاشی بود که هوسرل برای نجات فلسفه از علم زدگی انجام داد. هوسرل بر این باور بود که علوم طبیعی و از جمله ریاضیات نمی توانند به طور کامل ما را در فهم از جهان یاری کنند؛ چرا که این علوم جهان را چیزی از پیشداده شده تلقی می کنند، درحالی که خود جزئی از همان جهان هستند. می توان از دیدگاه های هوسرل و پس از وی هایدگر دو نوع رویکرد اصلی به پدیدارشناسی را دسته بندی کرد:

  • پدیدارشناسی توصیفی
  • پدیدارشناسی تفسیری

پدیدارشناسی توصیفی

پدیدارشناسی توصیفی منسوب به هوسرل می باشد. رویکرد هوسرل از آن جا توصیفی نامیده می شود که وی قائل به توصیف ذات عمومی و فراگیر پدیده ها در پدیدارشناسی بود و پدیدارشناس را فردی مستقل و جدا می دانست که می تواند ذات یک پدیده را در آگاهی افراد شناسایی و توصیف کند. این اعتقاد بر این مبنا بود که آگاهی همه افراد ساختار مشترکی دارد و کار پدیدارشناس توصیف بدون تفسیر این ساختار آگاهی است که ذات پدیده را در خود جای داده است. هوسرل به توصیف پدیده معتقد است و تفسیر را به میان نمی آورد چرا که به ذهنیت متعالی یا استعلایی معتقد است. یعنی حالتی که در آن پژوهشگر قادر است واقعیت زیسته خود را کنار بگذارد و پدیده را بصورت محض درک و توصیف کند. در واقع هوسرل به دنبال دست یابی به واقعیتی از پدیده ها است که دیدگاه های انسانی آن را دچار تحریف نکرده باشند. در این مسیر، هوسرل پدیدارشناسی به مثابه روش را در سه مرحله اِپوخه، ایدتیک و اگوی محض سازمان می دهد که از مجموعه این سه مرحله تحت عنوان تقلیل یا جداسازی یا داخل پرانتز نهادن و از مدار خارج کردن یاد می شود. به زعم هوسرل، پدیدارشناس با طی کردن سه مرحلۀ جداسازی، تا حدود زیادی می تواند به ذات یا جوهره واقعی پدیده ها دست پیدا کند. با تعلیق، همه چیز به پدیدار تنزل پیدا می کند. پدیداری که به ادراک بلا واسطه ما درآمده است.

اولین مرحله «اپوخه» است. به زعم هوسرل، اپوخه یعنی خودداری از هرگونه داوری و حکم درباره وجود عالَمی خارج از آگاهی بشر. از آن جا که پدیدارشناسی به بررسی تجارب محض و آگاهی بشر از ابژه می پردازد، باید از شهود بی واسطه آغاز کرد، بدون آن که پیش فرض داشت. این فرض که جهان خارج و مستقل از آگاهی من (آگاهی خودِافرد) هم چنان است که آن جاست؛ همین حکمِ به وجود عالم خارج است که باید در معرض اپوخه قرار گیرد. زمانی که این گونه پیش فرض ها، تعلیق شود آن چه باقی می ماند تجربه و آگاهی من است؛ یعنی دیگر امرِ واقع مورد بحث نیست، بلکه تجربه و آگاهی من جایگاه خود را می یابد. اپوخه موجب می شود پدیدارشناس فقط بر آن چیزهایی که بر من ظهور می کند تمرکز داشته باشد و وقت خود را بیهوده صرف این که آیا در پشت چیزی که بر من ظهور کرده جوهری هست یا نه نمی کند. در واقع، اپوخه همان روی برتافتن از عادات فکری متداول است. پدیدارشناس با آن چه به طور عرفی به عنوان واقعیت در بیرون است سر و کار ندارد، بلکه آن چه برای افراد پدیدار شده را ملاک قرار می دهد. یعنی رابطه بین ذهن خودِ افراد و آن پدیده عینی، برایش حائز اهمیت است.

در مرحله دوم هوسرل «تقلیل ایدتیک» را برای بررسی محتوا و ماهیت آگاهی معرفی می کند. به این مرحله، ذات بخشی یا ماهیت بخشی نیز گفته می شود. اینک پدیدارشناس جنبه های فردی آگاهی افراد از یک پدیده را کنار می گذارد و به جنبه ماهوی آن می پردازد. یعنی آن قسمت از پدیده که میان افراد مختلف مشترک است و در ذهن تمامی افراد متجلی شده اند و نمی توان آن ها را حذف کرد و اگر آن ها را حذف کنیم پدیده مورد بررسی نیز دیگر مفهومی ندارد. در این جا پدیدارشناس از مرحله پدیداری محض (اپوخه)، مجدداً به مرحله ذاتی پدیده (ایدتیک) بر می گردد و درصد آن بر می آید که با ذات بخشی به پدیدارها و خلق مضامین کلی، زمینه را برای خلق علوم جدید فراهم نماید. هوسرل برای دست یابی به ماهیت پدیده ها روش تغییر خیالی را ارائه می دهد. در این شیوه باید در میان تمام تغییراتی که پدیدارشناس به دلخوه می تواند در تخیلات خود برای پدیده تصور کند، آن عناصر و ویژگی های نامتغیری که در پدیده مزبور قابل تصور است را مشخص کند. یعنی حداقل شروط لازم برای ممکن بودنِ تصور کردن آن پدیده کدامند و تغییر کدام ویژگی منجر به تغییرکل پدیده تخیل شده خواهد شد. آن گاه آن عناصر غیرقابل تغییر همان ماهیت شی محسوب می شوند. به عبارت دیگر، واقعیت های مشترکِ درک شده از پدیده در کنار هم قرار داده می شود تا هم اکنون به عنوان ماهیت کلیِ آن پدیده معرفی شوند. مثلاً اگر پدیده «شرکت کردن در آزمون» را عده ای از افراد به شکل های مختلفی تجربه کرده باشند. تجربیات آن ها از این پدیده در برگیرنده زوایای مختلف این پدیده است و هر کسی تجربه خاصِ خودش را از «شرکت در آزمون» دارد. اما در صورتی که این تجربیات را بطور عمیق تر بررسی کنیم متوجه خواهیم شد تجربیات این افراد از برخی لحاظ شباهت هایی با یکدیگر دارد ولی از برخی لحاظ، بسیار پراکنده و متنوع است. لذا آن قسمت هایی از تجربیات که در ذهن تمامی افراد متجلی شده و مشترک هستند و اگر این قسمت ها را حذف کنیم آن پدیده دیگر معنی نخواهد داشت را استخراج کرده و بخش های بسیار پراکنده و متغیر آن را حذف می کنیم. آن چه باقی می ماند همان جوهره یا ماهیت پدیده است.

مطالعه کنید:  نرم افزار میک مک MICMAC

کلیت هاى محضی که در مرحله تقلیل ایدتیک به آن ها دست یافتیم هنوز محض به معناى پدیدارشناسانه آن نیستند. زیرا این کلیت ها از واقعیت های موجودِ قبلی گسسته شده اند ولى هنوز به یک امر تجربى، یعنى فاعل (یا همان شخص اِعمال کننده تغییرخیالی) وابسته اند در حالی که جوهره پدیده باید از هرگونه پیوندی با امر واقع حتی صورت انسانی آن بری باشد، پس باید این فاعل را نیز تقلیل کنیم؛ از این رو، هوسرل گام سوم در تعلیق، یعنی رسیدن به «اگوی محض» را بر می دارد. این گام، منِ انسانی را مبدّل به یک منِ محض می سازد که دیگر متعلق به جهان نیست. بدین لحاظ باید منانسانی را هم از حیث وجود طبیعی و هم از حیث وجود تاریخی اش در معرض تقلیل پدیدارشناختی قرار دهیم تا تبدیل به منِمحض شود.

در تقلیل «وجودطبیعی» باید جنبه هایی از وجود تجربی فاعل را که منجر به تاثیرگذاری در درک پدیده ها می شود. در این جا منِانسانی یا پدیدارشناس که پدیده را درک می کند و مجموعه ای از تجربیات و برداشت ها بر او حاکم شده است، باید این تجربیات و برداشت ها را کنار گذارد و ذهنش را پاک کند تا به ذات اصلی اشیاء دست یابد. لذا باید درونیات خودش و تاثیر بافتی که در آن قرار داشته است و دید او را نسبت به اشیا پیرامون تغییر می دهد از خود دور کند. در واقع این تقلیل در تلاش است فرد را از تجربیات و مفروضات قبلی اش جدا کند.

تقلیل «وجود تاریخی» به این معناست که منِانسانی خود را از تقید به واقعیت های تاریخی موجود رها سازد و به نمایش آگاهی اش از امر موردِ تجربه پای بند بماند. بعلاوه، این امر مستلزم کنار گذاشتن سرگذشت شخص پدیدارشناس نیز هست. زندگینامه شخصی او، همانند خصوصیات طبیعی و واقعی اش، باید کنار گذاشته شود و جزر و مدها و پویش زندگی شخصی در طی زمان از دخالت در تأمل پدیده شناختی برکنار بماند. واقعیت های اجتماعی به صورت تاریخی ساخته شده اند و صرفاً ساخته کنشگران اجتماعی اند و پدیدارشناس باید خود را از تقید به واقعیت های تاریخی رها سازد. در این تقلیل هدف اصلی جداسازی پدیدارشناس از واقعیاتی است که به صورت تاریخی در جامعه وجود دارد و همچنین واقعیاتی که در زمان های گذشته در زندگی شخصی پدیدارشناس رخ داده اند و برای او نهادینه و کاملاً پذیرفته هستند.

با تقلیل جنبه های مختلف اگو، اگو به کلی از میان برداشته نمی شود بلکه آن چه به دست می آید اگوی محض است. اگوی محض از کلیه علائق طبیعی فارغ شده است و صرفاً خواهان دیدن و توصیف کردن است. اگوی محض به سان آینه ای شفاف است که ذات اشیاء را به درستی در خودش نشان می دهد. به عبارت دیگر انسانی که رها از هرگونه ایدئولوژی، پیش فرض و تعصب نسبت به پدیده مورد مطالعه است.

اما پس از رسیدن به اگوی محض و درک درست جوهره پدیدارها، در نقطه پایانی جداسازی هوسرلی این مساله مطرح می شود که اکنون چگونه می توان ذات و جوهره پدیده را که به آن دست پیدا کرده ایم به صورت مبنایی برای علوم عینی در آوریم. به عبارت دیگر چگونه می توانیم به آگاهی افراد از پدیدارها عینیت بخشیم؛ عینیت یافتن این آگاهی برای هوسرل تنها در چارچوب روابط بین الاذهانی یا درون ذهنیت سوژه های آگاه (کنشگران صاحب تجربه نسبت به پدیده) و بر اساس روش همدلی صورت می گیرد. به زعم هوسرل هنگامی که سوژه ها بتوانند در «نظرگاه» یکدیگر قرار بگیرند، و به عبارت دیگر جای خود را با یکدیگر عوض کنند، برای آن ها امکان تبادل دیدگاه های مختلف فراهم می شود و در این صورت همدلی به وجود خواهد آمد. جهان برای سوژه های متفاوت به انحاء مختلف ظاهر می شود، زیرا نمودهایی که هر سوژه از جهان دارد، وابسته به بدن و ادراکات حسی اوست. اما در تجربه بین الاذهانی، سوژه ها در تفاهم متقابل با یکدیگر قرار می گیرند و به وحدتی دست می یابند که همان چیز عینی است. بنابراین اشتراک بین الاذهانی یعنی افراد چگونه می توانند از ذهنیت های یکدیگر آگاهی پیدا کنند تا دانش یکدیگر را به دست آورند. هوسرل ملاک عینیت بخشیدن به معنای یک پدیده را اشتراک بین ذهنی درباره آن پدیده می داند. به تعبیر او پدیده واقعی همان وحدت نمودهای متکثری است که مطابق با قوائدی به هم مرتبط شده اند.

به تعبیر هوسرل، زیست جهان افراد «شخصی» است. زیرا هر فرد در موضعی نسبت به یک پدیده قرار می گیرد و از زیست جهان یا افق خود به آن توجه می کند. بنابراین پدیدارهایی از آن پدیده برای او ایجاد می شود که تنها برای خودش معنادار هستند. از طرف دیگر زیست جهان یا افقِ افراد می تواند اشتراک پیدا کرده و «بین الاذهانی» باشد. زیرا پدیده ای که درک می شود برای همگان واحد و یکسان است. از منظر هوسرل هنگامیکه فرد در حال تجربه یک پدیده است برخی از جنبه های آن پدیده بر او آشکار می شوند که آن ها برای فرد وجوه حاضر پدیده هستند و آن بخشی از پدیده که بر او پوشیده است و در زاویه نگاه و ادراک او قرار نمی گیرد وجوه غایب پدیده برای فرد است. به عنوان مثال ساختمانی را تصور کنید که چند نفر از زوایای مختلف مشغول تماشای آن هستند. هر یک از افراد، افق و زاویه خاص خود نسبت به ساختمان را دارد، بنابراین هر یک از افراد پدیدار خاصی از ساختمان (وجوه حاضر) را تجربه می کند. اما از آن جائی که همه این افراد، پدیده یکسانی به نام ساختمان را تجربه می کنند؛ چنان چه هر یک از آن ها گرداگرد ساختمان قدم بزند و در زاویه دیدِ افرد دیگر قرار گیرد، وجوهی از ساختمان (وجوه غایب) که سایرین از ساختمان تجربه می کنند، برای او نمایان خواهد شد. در مورد بیشتر پدیده های طبیعی و ملموسِ جهان که عموماً تجربیات افراد درباره آن ها دارای وحدت است مانند یک ساختمان خاص که به راحتی در دسترس همگان قرار می گیرد، هر فرد شخصاً می تواند علاوه بر شناسایی وجوه حاضر، با اندکی تکاپو وجوه غایب پدیده را نیز شخصاً شناسایی کند؛ اما درباره بسیاری از پدیده های اجتماعی چنین چیزی میسر نیست. در این موارد پدیدارشناس می تواند تجربه سایرین درباره یک پدیده اجتماعی مانند «رفتارمتکبرانه مصرف کننده» را با استفاده از شیوه همدلی به دست آورد. در این جا وظیفه پدیدارشناس این است که هر یک از وجوه پدیده را که در اذهان سوژه های مختلف نمایان شده برای همگان قابل تجربه کند. به گونه ای که هر فرد با مطالعه تجربه سایرین، بتواند تا حد زیادی همان تجربه و درک آن ها از پدیده را به دست آورد و هیچ وجهِ غایب و پوشیده ای از پدیده برای او باقی نماند که این همان بین الاذهانیت است.


 پدیدارشناسی تفسیری

پدیدارشناسی تفسیری یا هرمنوتیک از کارهای اندیشمندانی چون هایدگر، مرلوپونتی و سارتر که به اصلاح و نقد رویکرد هوسرل پرداختند سرچشمه می گیرد. این دانشمندان بر این عقیده بودند که پدیدارشناسی صرفاً یک توصیف نیست، بلکه فرایندی تفسیری است که پژوهشگر در آن به تفسیر معنای تجارب زیسته افراد می پردازد. به عقیده مرلوپونتی مهمترین درسی که تقلیل به ما می آموزد عدم امکان تقلیل کامل است. زیرا انجام کامل این عمل در واقعیت غیرممکن است. از نظر هایدگر نیز تلاش هوسرل برای دستیابی به حقیقت تحریف نشده به وسیله دیدگاه های انسانی، صحیح نیست. هایدگر معتقد است که انسان، نوعی هستی در عالم است و نمیتوان این هستی و فهم پیشین پژوهشگر را از توصیف او جدا کرد. بدینروی، توصیف همیشه عنصر تفسیر را در خود دارد و انسان ها همگی مفسرانی هستند که فهم و درک آنها تحت تاثیر محیط و بافتی است که در آن قرار گرفته اند. همان طور که مشخص شد در رویکرد توصیفی نزد هوسرل بافت و زمینه ای که افراد در آن بوده اند دارای اهمیت فرعی است اما برای هایدگر اهمیت اساسی دارد. به طوری که هایدگر معتقد است فهم افراد نمی تواند مجزا از بستر فرهنگی اجتماعی آنها یا دوره تاریخی که در آن زندگی می کنند درک شود. بنابراین افراد نمی توانند خود را از بافت های متنوعی که در آن قرار دارند مجزا سازند.

هایدگر جداسازی روش مند در رویکرد توصیفی برای دست یابی به موضع بی طرفانه و بدون پیش فرض را غیر ممکن می داند. بلکه از منظر او جداسازی در رویکرد تفسیری همان احتیاط و مراقبت پژوهشگر است که در همه مطالعات کیفی باید رعایت شود. هایدگر فهم را معادل توصیف پدیده نمی داند بلکه فهم را فعالیتی دوسویه میان پژوهشگر و مشارکت کننده می داند. در رویکرد تفسیری، چرخه هرمنوتیکی وجود دارد. یعنی بین پژوهشگر و مشارکت کنندگان برای فهم بیشتر در مورد یک پدیده جریان رفت و برگشت وجود دارد. به عبارت دیگر رویکرد تفسیری نه به دنبال توصیف یک پدیده است و نه تفسیر کاملاً یک جانبه، بلکه به دنبال تعامل دوجانبه بین پژوهشگر و مشاهده کننده برای درک بهتر پدیده و تفسیر مبتنی بر این درک است.

مطالعه کنید:  تحلیل تم (مضمون)

ویژگی­های استراتژی تحقیق پدیدارشناسی

پژوهش پدیدارشناسی ذاتاً کیفی است و در بردارنده مجموعه ای از روش های تفسیری است که به دنبال توصیف، رمزگشایی وکشف تجربیات مختلف است. تحقیقات پدیدارشناسی استقرایی است و در آن، نظریه ها از توصیف تجربیات افراد تحت مطالعه به دست می آید. هدف تحقیق نیز ارائه توصیفی عمیق برای فهم ماهیت و جوهره یک تجربه است و به جای تلاش برای اثبات یا رد یک نظریه، به توسعه نظریه ای تفسیری می پردازد. به عقیده جیورجی هدف تحلیل پدیدارشناسی بیش از هر تحلیل دیگری، واضح سازی معنا و مفهوم پدیده هاست. پدیدارشناسی نه در پیِ شرح علل و نه کشف علل، بلکه در جستجوی واضح سازی مفهوم است. واحد تحلیل عده ای از مردم هستند که صاحب تجربیاتی مشترک در خصوص موضوع یا پدیده مورد بررسی هستند. این تجربیات الزاماً نمی توانند کاملاً مشترک باشند بلکه می تواند وجوه تفاوتی نیز از سایر افراد داشته باشد. تمرکز اصلی روی کل پدیده مورد مطالعه است و نه بخش مجزایی از پدیده.

نکته: در پدیدارشناسی آن چه حائز اهمیت است فهم جوهره یک پدیده در نزد گروهی از افراد است و نه تببیین پدیده و اندازه گیری آن.


چارچوب و اسلوب اجرای مطالعه پدیدارشناسی

در این بخش چارچوب گام به گام و اسلوبی را برای اجرای مطالعات پدیدارشناسی ارائه می دهیم:

پنج گام اصلی در انجام یک مطالعه پدیدارشناسی وجود دارد که برخی از این مراحل در بر دارنده گام هایی نیز هستند که به تفصیل درباره هر یک از آن ها بحث می شود. این فرایند برای انجام هر دو رویکرد توصیفی و تفسیری قابل پیاده سازی است و تنها در مرحله جداسازی و تحلیل داده ها است که اجرای رویکرد توصیفی تفاوت هایی را با رویکرد تفسیری دارد.

 گام اول: موضوع، طرح مساله و سوالات

انتخاب موضوع برای مطالعه پدیدارشناسی حائز اهمیت زیادی است. این روش برای هر موضوعی مناسب نیست و پژوهشگر باید پدیده ای را انتخاب کند که مایل است بداند افراد چگونه آن را تجربه کرده اند. یعنی تجربه زیسته افراد نسبت به یک پدیده، موضوع این پژوهش است. پس از انتخاب موضوع، مساله ای که این موضوع بر آن استوار است را باید بیان کرد؛ مساله پژوهش پدیدارشناسی باید به گونه ای باشد که لزوم و اهمیت درک تجارب مشترک افراد، از پدیده ای که موضوع پژوهش بر آن استوار است را نشان دهد.

در تعیین سوال اصلی پدیدارشناسی باید به وجود ذاتی پدیده پرداخت؛ پس بهتر است از الگوی وجود ذاتی پدیده چیست؟ برای طراحی سوال بهره گرفت.

سوال ها در پژوهش پدیدارشناسی می تواند به چند صورت کلی از مشارکت کنندگان پرسیده شود:

  • افراد این پدیده را چگونه تجربه کرده اند؟
  • افراد چه چیزی در مورد این پدیده تجربه کرده اند؟
  • معنا و مفهوم این پدیده از نظر افراد مورد مطالعه چیست؟
  • افراد پدیده مورد بررسی را چگونه توصیف می کنند و چه احساسی نسبت به آن دارند؟
  • چه بسترها و شرایطی بر تجربه آن ها از پدیده مورد بررسی تاثیرگذار بوده است؟
  • افراد پدیده را در چه زمان ها، مکان ها و شرایطی تجربه کرده اند؟

هم چنین در صورت نیاز پژوهشگر می تواند روی بخش خاصی از تجربیاتی که فرد بیان می کند متمرکز شود و سوالات جزئی تر جهت بررسی عمیق تر در زمینه های مختلف طرح کند.

به عنوان مثال سوال کلیِ «استاد دانشگاه بودن به چه معناست؟» را در قالب چند سوال فرعی می شکنیم؛ استاد دانشگاه بودن در مقام تدریس به چه معناست؟ در مقام پژوهش گری به چه معناست؟ در مقام مشاور بودن به چه معناست و سوالاتی همانند این ها.


 گام دوم: جداسازی و ایجاد نگرش متعالی پدیدارشناسی

این مرحله با توجه به نوع رویکردی است که در پدیدارشناسی داریم متفاوت است؛ قبل از هر مرحله در فرایند اجرای پژوهش پدیدارشناسی توصیفی، باید جداسازی صورت گیرد. اولین گامی که پژوهشگر در این جا بر می دارد این است که نباید قبل از مصاحبه و تحلیل داده ها، مرور چندانی بر ادبیات و پیشینه موضوع داشته باشد تا به این ترتیب، دانشِ پیشین و واقعیت های موجودِ بیرونی درباره پدیده مورد مطالعه در پژوهش او وارد نشده و بر نتایج تاثیر نگذارند. از این رو، پژوهشگر باید برخی موارد را در معرض اپوخه قرار دهد؛ لذا باید احکامی که مربوط به موضوعیت نفسانی پدیده مورد مطالعه است را تعلیق و کنار گذارد. همچنین تمام معارف نظری که ماخوذ از منابع دیگر است و آن چه دیگران درباره پدیده نقل کرده اند نیز باید کنار گذاشته شود.

در دومین گام پژوهشگر باید این حس را که هر لحظه امکان دارد در فرایند مصاحبه، تحلیل و گزارش نتایج، داده ها توسط پیش فرض ها و تعصبات شخصی او آلوده شوند در خودش پرورش دهد. در این گام پژوهشگر باید تلاش کند تا از طریق نگرش متعالی پدیدارشناسی به اگوی محض دست یابد. نگرش متعالی یا استعلایی با نگرش عادی یا شیوه های معمول درک دنیای پیرامون متفاوت است. در نگرش متعالی پدیدارشناسی، محقق دانش روزمره و پیشین خود را با هدف ارائه نگاهی نو به داده ها در پرانتز قرار می دهد .به عبارت دیگر، پژوهشگر پیش فرض های نظری، فرهنگی، تجربی و سایر موارد را که در مورد پدیده دارد شناسایی کرده و کنار می گذارد. در این جا استعلایی به معنای این است که همه چیز از نو درک می شود، گویی که نخستین بار است. هر چند دستیابی کامل به این وضعیت به ندرت امکان پذیر است. در این جا، پژوهشگر عینیت محسوس و موجود پدیده را کنار می گذارد و از پاسخگو می خواهد، خود بر اساس تجربیات فردیش از پدیده، آزادانه صحبت کند.

یکی از روش های شناسایی و طبقه بندی مفروضات پژوهشگر درباره پدیده مورد مطالعه، یادداشت شخصی پژوهشگر است. پژوهشگر باید تجربیات، عقاید و تفکرات خود نسبت به پدیده را از قبل روی برگه ای یادداشت کرده و همواره مورد بازنگری و توجه قرار دهد و مدنظر داشته باشد تا آن ها را وارد مصاحبه یا فرایند تحلیل داده ها نکند. در واقع محقق تجارب و نظرات خویش را مشخص کرده و سپس درون پرانتز (تعلیق پیش فرض ها) قرار می دهد و در سرتاسر فرایند پژوهش همواره مراقب است که این مفروضات وارد پژوهش نشوند. این یادداشت می تواند دربر گیرنده تعریف پژوهشگر از خودش، اعتقاداتی که دارد، ایدئولوژی که وی به آن پای بند است و غیره باشد.

در مقابل، در رویکرد تفسیری پژوهشگر باید قبل از مصاحبه و تحلیل داده ها، به قدر کفایت مبانی نظری و پیشینه پژوهش را مطالعه کند و نسبت به پدیده شناخت پیدا کند. گادامر بیان می کند تلاش پژوهشگر برای حذف مفاهیم و پیش فرض های ذهنی خود، نه تنها کاری است غیر ممکن بلکه کاملاً نامعقول است. در این رویکرد تاثیرات اجتماعی و تاریخی بر تجربیات افراد از پدیده نیز باید مدنظر قرار گیرد و وارد فرایند تفسیر شود. بنابراین در پدیدارشناسی تفسیری نیازی نیست که پژوهشگر تئوری ها یا واقعیت های موجود و پیش فرض ها یا آن چه قبلاً درباره پدیده می دانسته را به صورت روش مند کنار بگذارد. البته این به معنای آن نیست که در رویکرد تفسیری هیچ گونه جداسازی وجود ندارد. بلکه جداسازی به معنای احتیاط پژوهشگر و سلیقه ای عمل نکردن، همواره در دستور کار پژوهشگر است.


گام سوم: نمونه گیری و انجام مصاحبه

داده­ها از افرادی که پدیده مدنظر را تجربه کرده­اند گردآوری می­شوند. بنابراین مشارکت­کنندگان باید به دقت انتخاب شوند تا دقیقاً همان افرادی باشند که پدیده مورد بررسی را تجربه کرده باشند. هراندازه تنوع در تجارب این افراد درباره پدیده مورد بررسی بیشتر باشد یافتن مضامین مشترک و ذات فراگیر یا عمومی تجربه همه افراد، برای پژوهش­گر دشوارتر خواهد بود. البته این نکته ضعف محسوب نمی­شود. روش­های جمع­آوری داده در پدیدارشناسی شامل تحریر میدانی، مشاهده و مصاحبه است. اما اصلی­ترین روش گردآوری داده در پدیدارشناسی مصاحبه است. زیرا تنها روشی است که مشارکت­کننده خودش با زبان و حرکات خاص خود، اقدام به توصیف تجربیاتش از پدیده می­­کند. مصاحبه پدیدارشناسی عموماً عمیق و نیمه ­ساختاریافته است تا مشارکت­کننده، بدون این که محدودیتی برای او ایجاد شود، توضیحات کامل و همه­جانبه­ای را درباره پدیده ارائه دهد (حرف دلش را بزند). مصاحبه­های ساختاریافته دست و پای مشارکت­کننده را در ارائه اطلاعات بیشتر می­بندد، بنابراین با ماهیت روش پدیدارشناسی سازگاری ندارد. پژوهشگر باید به ترتیب، هر یک از سوالات خود را از مصاحبه ­شونده بپرسد و هیچ گونه مخالفت و موافقتی با صحبت­های فرد نکند تا به صحبت­های او جهت ندهد. بهتر است مصاحبه مانند یک مکالمه و گپ باشد. به عقیده پرایس (۲۰۰۳)، مصاحبه گروهی با پدیدارشناسی سنخیتی ندارد و باید از هر فرد به صورت جداگانه مصاحبه انجام گیرد. نحوه انتخاب مصاحبه ­شوندگان می­تواند هدف­مند یا به شیوه گلوله­ برفی باشد. ون­کام (۱۹۶۶)، معیارهایی را برای انتخاب هدف­مند مشارکت­ کنندگان ارائه می­دهد؛ به زعم وی، مشارکت کننده علاوه بر تجربه پدیده مورد بررسی، باید بتواند تجربیات خود درباره پدیده را به یاد بیاورد، توانایی بیان تجربیات و احساسات درونی خود را داشته باشد و نهایتاً از بیان تجربیات شخصی خود شرم­سار نشود تا بتواند بدون کنترل آن­ها را به طور کامل و با جزئیات بیان کند.

نمونه­گیری می­تواند همگون یا ناهمگون باشد. اگر پژوهش­گر بخواهد تجارب گروهی خاص را بداند نمونه او همگون خواهد بود؛ مثلاً دانشجویانی که پدیده را تجربه کرده­اند. اما اگر به دنبال فهم تجربیات اقشار گوناگون جامعه باشد نمونه­های ناهمگون نظیر مدیران، پزشکان، کسبه و … را که پدیده را تجربه کرده­اند انتخاب می­کند. تعداد مشخصی برای مصاحبه ­شوندگان وجود ندارد و تعداد مشارکت­کنندگان در پژوهش­هایی ­که از روش پدیدارشناسی بهره برده­اند عموماً بین ۶ تا۵۰ نفر متغیر بوده است. هرزمانی که داده­های گردآوری شده به اشباع نظری رسید و چیز جدیدی حاصل نشد، محقق می­تواند فرایند مصاحبه از نفرات جدید را متوقف کند. نکته­ای که در مصاحبه باید رعایت شود استفاده از ضبط صدا و هم­چنین یادداشت کردن حالات چهره و حرکات بدنی خاص و مرتبطِ مصاحبه ­شوندگان است.

مطالعه کنید:  نحوه نوشتن پیش گفتار پایان نامه

گام چهارم: تجزیه و تحلیل داده های گردآوری شده

یکی از حساس ترین و اصلی ترین مراحل پژوهش پدیدارشناسی تحلیل داده ها است که ویژگی ها و نکات ظریف خاصِ پدیدارشناسی را دارد. صاحب نظرانی چون وان­کام (۱۹۶۶)، جیورجی (۱۹۷۰)، کولایزی (۱۹۷۸) و موستاکاس (۱۹۹۴) روش هایی را برای تحلیل داده های پدیدارشناسی ارائه داده اند؛

در این بخش فرایند چهار مرحله ای تحلیل داده ها در پژوهش پدیدارشناسی را ارائه می دهیم:

مرحله اول: خواندن و درک کلیت متن داده ها

در این مرحله پژوهشگر باید متن داده هایی را که به طور کامل روی برگه رونوشت کرده است به دقت بخواند تا با مطالب مانوس شده و به حسی کلی از آن ها دست یابد. در پدیدارشناسی باید کلیت متن داده ها که عموماً داده های حاصل از مصاحبه می باشند مورد مطالعه قرار گیرد. زیرا پدیدارشناسی ذاتاً دارای دیدگاه کل نگر است. مطالعه ابتدایی متن جهت آشنایی و درک زبان مشارکت کننده توسط پژوهشگر، صورت می گیرد. دیدگاه کل نگر بر این فرض استوار است که کلیه بخش های یک مصاحبه با یکدیگر در ارتباط هستند. بنابراین کسی قادر به درک روابط بین اجزاء یک متن خواهد بود که حداقل یک بار سر تا سر متن را در قالب یک کل مورد بررسی قرار دهد.

مرحله دوم: افق سازی و تلخیص داده ها

اصطلاح افق سازی از این جهت مورد استفاده قرار می گیرد که هر یک از افراد به واسطه ادراکات حسی و موضع متفاوتی که نسبت به پدیده دارد افق های مختلفی از آن را درک می کند. بنابراین پژوهش گر باید از متن مصاحبه ها، افق های مختلف افراد نسبت به پدیده را شناسایی و استخراج کند.

بدین منظور باید خط به خط داده ها تحلیل شده، واژه ها و عبارت های مهم یا بخش هایی از مصاحبه که با تجارب شرکت کنندگان درباره پدیده مورد مطالعه مرتبط است، مشخص شود. عبارت های استخراج شده در کنار یکدیگر معنای کل تجربه را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر در این مرحله مضامین اولیه در داده ها کدگذاری می شوند. سپس به تمامی این کدها اهمیت و ارزش یکسانی داده می شود و در نهایت فهرستی از کدهای غیرتکراری و بدون هم پوشانی تنظیم می شود. زیرا یکی کردنِ کدهایی که محتوای یکسانی دارند موجب کاهش تعداد کدها و کمک به ایجاد یک چارچوب مشترک از تجارب مشارکت کنندگان در مراحل بعدی فرایند تحلیل داده ها می شود.

مرحله سوم: تشکیل واحدهای معنایی

در این مرحله، پژوهش گر ابتدا افق ها یا همان مضمون های اولیه را به کدهایی با زبان علمی تبدیل می کند. یعنی با حفظ بستر و زمینه ای که پدیده در آن تجربه شده است فرآیند تبدیل از واژه های عامِ شرکت کننده به واژه های تخصصی پژوهشگر صورت می گیرد، چنین فرایندی شامل تبدیل از گفته های شرکت کننده (اول شخص مفرد) به زبان علمی (سوم شخص مفرد) می باشد. پژوهشگر در فرایند تبدیل باید نسبت به اصلِ معانی بیان شده توسط مشارکت کنندگان متعهد باشد و محتوای معانی را تغییر ندهد. سپس پژوهش گر باید با استفاده از کدهای علمی، اقدام به تشکیل واحدهای معنایی (مضامین اصلی) یا طبقات کلی تر کند. به عبارت دیگر، کدهای علمی که محتوای مشابهی دارند با هم ترکیب می شوند تا ساختاری منطقی و کلی تر از پدیده ای که به صورت فردی تجربه شده، ایجاد شود. علاوه بر این، پژوهشگر باید بازاندیشی دقیقی در مضامین شناسایی شده انجام دهد و آنها را با یکدیگر مورد مقایسه قرار دهد، وجوه اشتراک و اختلاف در آنها را پیدا کند. امکان دارد نیاز باشد که برخی مضامین مشابه را نیز با یکدیگر ترکیب کرد تا به یک مضمون عام تر رسید. بنابراین می توان گفت در این مرحله ابتدا کدهای اولیه و خام تبدیل به کدهای علمی شده و سپس کدهای علمی در قالب واحدهای معنایی کلی دسته بندی می شوند. واحدهای کلی نیز بر اساس محتوای موجود در آنها باید توسط پژوهشگر نام گذاری شوند.

در این مرحله پژوهشگر می تواند مضامین کلی استخراج شده را مجدداً به مشارکت کنندگان پژوهش ارجاع دهد و نظرات آنها را درباره مضامین جویا شود. امکان دارد افراد در بازخوردهای خود پیشنهاداتی را ارائه دهند که مستلزم تغییراتی در مضامین باشد. پژوهشگر چه در هنگام مصاحبه، چه در استخراج افق ها و چه در تشکیل مضامین کلی، تنها عمل نمی کند و با مشارکت کنندگان تعامل و گفتگوی مجددی برقرار می کند. این تعامل می تواند در قالب سوالاتی باشد که پژوهشگر از مشارکت کننده می پرسد و یا بالعکس. این عمل فرایندی چرخه ای است که معنای جملات نامفهوم را واضح می کند و احتمال سوء تعبیر از داده ها توسط پژوهشگر را کاهش می دهد.

مرحله چهارم: توصیف مضامین

در این مرحله پژوهشگر هرکدام از واحدهای معناییِ تشکیل شده در مرحله قبل را توصیف می کند. یعنی ابتدا هر یک از مضامین را می نویسد و سپس برای آنها متنی می نویسد که در بر گیرنده محتوای آن مضمون است. همچنین برای هر مضمون، پژوهشگر باید نمونه هایی از متن اصلی مصاحبه ها را که محتوای آن ها در این مضمون ها جای می گیرند در ذیل هر مضمون ارائه دهد.

این توصیف شامل چند پاراگراف مختصر درباره هر مضمون خواهد بود که مضمون تجربه شده توسط مشارکت کنندگان را به صورت تحلیلی و قابل فهم برای مخاطبان پژوهش عرضه می کند. پژوهشگر باید تلاش کند تا حد زیادی خود را در دیدگاه مشارکت کنندگان قرار دهد و پدیده را همان گونه که آنها تجربه کرده اند توصیف کند، اما در صورتی که رویکرد تفسیری باشد، پژوهشگر آزادی عمل بیشتری در تفسیر و بسط نتایج خواهد داشت.

اکنون پژوهشگر به «ذات یا جوهره» یک پدیده دست پیدا کرده است که به مثابه یک مفهوم است. به عبارت دیگر، به هدفی که از ابتدای پژوهش به دنبال آن بود یعنی «کشف تجربه مشترکِ تغییرناپذیر همه مشارکت کنندگان از پدیده» دستیافته است. جوهره پدیده همان هسته اولیه و واحد اساسی معنای آن پدیده است. جوهره هر پدیده، همگانی است. یعنی دیگران نیز می توانند آن را مطالعه و درک نمایند. بنابراین جوهره ای که کشف شده است، فهم مشترکی از پدیده مورد بررسی را برای همگان ایجاد می نماید.


گام پنجم: ارائه نتایج و کاربردها

گزارش یک پژوهش پدیدارشناسی باید به گونه ای تنظیم شود که خواننده احساس کند با خواندن این گزارش، درک و فهم بهتری از آن چه افرادِ دیگر تجربه کرده اند، به دست می آورد. ارائه مضامین شناسایی شده، توصیف مضامین، کاربردهای نتایج پژوهش، توصیه هایی برای مطالعات بعدی و همچنین محدودیت های پژوهش، در این بخش می تواند ذکر شود.

چارچوب اجرای تحقیق پدیدارشناسی

شکل ۱: چارچوب اجرای تحقیق پدیدارشناسی


معیارهای ارزیابی کیفیت در پژوهش پدیدارشناسی

پلکینگهورن (۱۹۸۹)، و کرسول (۲۰۰۷)، ده پرسش را برای تعیین اعتبار پژوهش پدیدارشناسی مطرح می کنند:

  1. آیا مصاحبه گر بر محتوای توصیفات مشارکت کنندگان به نحوی تاثیر گذاشته که توصیفات آنها، دیگر بازتاب واقعی تجربه شان نباشد؟
  2. آیا رونویسی از محتوای مصاحبه ها دقیق و صحیح صورت گرفته و معنای سخنان افراد در مصاحبه را می رساند؟
  3. آیا در تحلیل رونوشت ها، نتایجی غیر از آن چه پژوهش­گر استخراج نموده، قابل استخراج است؟
  4. آیا این امکان وجود دارد که از توصیف ساختاریِ کلی، مجدداً به رونوشت ها رسید و محتوای آن ها را در مثال های اصلیِ تجربه، مجدداً جایابی کرد؟
  5. آیا توصیف ساختاری مختص همین شرایط است، یا به طور کلی برای این تجربه در شرایطی دیگر هم می تواند مصداق پیدا کند؟
  6. آیا نویسنده فهمی از اصول فلسفی پدیدارشناسی داشته و آن ها را بیان کرده است؟
  7. آیا نویسنده، پدیده روشنی را برای مطالعه انتخاب کرده که آن را به صورت واضح و دقیق بیان کرده باشد؟
  8. آیا نویسنده از رویه مشخص و مدوّنی در تحلیل داده های پدیدارشناسی بهره برده است؟
  9. آیا نویسنده در پایانِ تحلیل، جوهره یا ذاتِ تجربه مشارکت کنندگان را بیان کرده است؟ آیا این جوهره شامل توصیف تجربه و بسترهایی که تجربه در آن رخ داده، هست؟
  10. آیا نویسنده به صورت بازاندیشانه در سرتاسر مطالعه حضور داشته است؟

علاوه بر عوامل گفته شده، بررسی این نکته ضروری است که آیا پژوهشگر به اندازه کافی جزئیاتی دراختیار ما گذاشته که بتوانیم گردآوری و تحلیل داده ها را ارزیابی کنیم؟ زیرا اگر جزئیات در حد کافی در متن پژوهش موجود نباشد، احتمال بی کیفیتی و بی اعتباری پژوهش وجود دارد.

آن چه در روایی پژوهش پدیدارشناسی اهمیت دوچندانی دارد روایی تفسیری است. روایی تفسیری میزانی است که دیدگاه ها، افکار، احساسات، مقاصد و تجارب افراد مورد مطالعه توسط پژوهشگر به درستی درک شده و در گزارش پژوهش منعکس شده اند. بخش مهمی از پژوهش پدیدارشناسی درک دنیای درونی یا پدیده شناختی مشارکت کنندگان است که روایی تفسیری، به میزان دقت در ارائه آشکار آنها اشاره دارد. یکی از بهترین استراتژی ها برای تحقق روایی تفسیری، بازخورد مشارکت کننده است. در این مورد استفاده از توصیف های دارای استنتاج هم نیز مفید است. همچنین پیشنهاد لینکلنوگوبا درخصوص این که، مشارکت کنندگان متن کدگذاری شده مصاحبه ها و گزارش ِیافته های پژوهش را دریافت کنند تا میزان موافقت یا مخالفت خود را با کدهای استخراج شده و   یافته های نهایی پژوهشگر ابراز کنند، می تواند در ارزیابی کیفیت پژوهش پدیدارشناسی بسیار موثر باشد.

استفاده از زاویه بندی بررسی کننده بر استفاده بیش از یک مصاحبه گر، کدگذار و تحلیل گر در امر پژوهش، دلالت دارد. بررسی کننده بیرونی که برای کمک به بهبود کیفیت پژوهش واردِ فرایند پژوهش شده است باید با زمینه مطالعه آشنایی داشته باشد. در نهایت نتایج حاصل از تحلیل های هر یک از بررسی کنندگان با یکدیگر مقایسه می شود و در صورت اختلاف اساسی باید پژوهش گرِ اصلی علل اختلاف را پیدا کرده و سعی در برطرف کردن آنها کند.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “پدیدارشناسی” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

محتوای علمی و فنی معتبر
انتقال روان و شفاف مفاهیم
انسجام مطالب
خدمات پشتیبانی

اسکرول به بالا